دستنوشته های من
شنیده ام که زنده ام ولی باور ندارم،می گویند زندگی می کنم ولی باور ندارم زندگی نه آن است که آن ها می گویند،زندگی آن است که من می خواهم کاری را که به اجبار انجام می دهم زیستن است نه زندگی من از تکرار مکررات خسته ام ، من از خواستن خواسته هایشان خسته ام من می خواهم خودم باشم ، آن چیزی که هستم و از بودنش لذت می برم من نمی خواهم بخواهم آن چیزی را که نمی خواهم ، من می خواهم بدانم چیزی را که نمی دانم نه آن چیزی را که آن ها می دانند و می خواهند که من هم همان را بدانم آنها همینطور زیسته اند و می خواهند من هم چو آنان باشم... زندگی برای من بدون دوستان تنهایی است ولی زندگی آنان با دوست سر به هوایی است زندگی من در برخورد با آشنایان معنی پیدا می کند ولی آنان نمی خواهند زندگی من معنایی داشته باشد زندگی من اجبار است به بودن و زیستن هستم ، وجود دارم ، زنده ام ولی...
Power By:
LoxBlog.Com |